آرایش

آرايش ملايمي بكن
پيراهن دخترونه اي بپوش
از همون رنگابارنگا
كيك شكلاتي اي بپز
منتظر بمون تا بياد
خسته كه از سر كار اومد
حوصله ي هيچ كاريو نداره
اما تا تو رو ميبينه همينجور ماتت ميمونه

نميدونه حرفي بزنه يا كه بخنده
اما تو اصلا بهش فرصت هيچ عكس العمليو نده بپر تو بغلش يه خدا قوت بهش بگو
بعد برو سراغ شاهكاري كه واسش درست كردي .كيك شكلاتيو واسش بيار
اونم همونطور نيگات كنه
از همون نگاهاي مردونه
بعد تو سرتو كج كني بگي چايي يا قهوه آقا؟اونم اداتو دربياره سرشو كج كنه بگه قهوه بانو
ميري كه بري آشپزخون
يهويي صدات كنه بگه اي واي ميدوني چي شد ؟با دل نگروني روتو برگردوني بگي چي شد؟نيگات كنه و دستاتو تو دستاش بگيره بغلت كنه و بگه:
آخيييييش خستگيم در رفت.

 

 

همه گفتند:

بخشش از بزرگان است،

من بخشیدم و هیچ کس نگفت

چقدر بزرگ شدى

همه گفتند:

بلد نبودى حقت را بگیرى …!

 

 

 

 

 

به سلامتی پسری که میتونست

 

 

 

اما دست نزد گفت :شاید مال هم

 

 

 

نباشیم نمی خوام دست خورده

 

 

 

باشی!!!


♥ یک شنبه 29 تير 1393برچسب:, ساعت 13:2 توسط آرش

عاشقانه اما سنگین

براتون پیش اومده وقتی پای تلفن باید خداحافظی کنید
اما هنوز دلتون میخواد صداشو بشنوید یهو میگید راستی؟!
میگه : جانم...؟! آروم میگی : دوســـتـــت دارم.......
آخ .... که این چند ثانیه آخر چقدر می چســـــبـــه......!

 

http://ap5.persianfun.info/img/92/5/Namayeshe%20Ehsas%2015/17.jpg

یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر...

همین که دستت رو آروم بگیره.....

یه فشار کوچیک بده.....

این یعنی من هستم تا آخرش.....

همین کافیه....!

 

شخصیت من را با برخوردم اشتباه نگیر...

شخصیت من چیزیست که من هستم،

اما برخورد من بستگی دارد به اینکه " تو " که باشی...!!!

 

 

http://ap5.persianfun.info/img/92/5/Namayeshe%20Ehsas%2015/20.jpg

 

توی جاده ای که انتهاش معلوم نیست

پیاده یا سواره بودن فرقی نمیکنه

اما اگر همراهی باشه که تنهات نذاره

بی انتها بودن جاده آرزوت میشه...

 

 

http://ap5.persianfun.info/img/92/5/Namayeshe%20Ehsas%2015/13.jpg

 

حـرف دلـت را امـروز بـزن

اگـر امـروز گفتـی

اسمـش "حـرف دل" اسـت

اگـر نگفتـی

فـردا می شـود " درد دلـت " !!!

 

 

http://ap5.persianfun.info/img/92/5/Namayeshe%20Ehsas%2015/7.jpg

 

مهــمــترین درســـی کــه از زنـــدگی آمـــوختـــم ایــن بــود

کـــه هیــچ کـــس شبیـــه حــرفهـــایــش نبــود...!

 

 

http://ap5.persianfun.info/img/92/5/Namayeshe%20Ehsas%2015/5.jpg

 

بــ ـه کبــ ـریـ ـت نیـ ـازی نـیـسـ ـت!

سیـ ـ ـگـ ــار را بـــر لـبـــم مـ ـ ـی گـــذارم و

بـ ـه درد هـــایــ ـم فکـــ ـر میــ ـکــ ـنــ ـم

خــودش آتـ ـ ـش مـ ـی گیـ ـرد . . .!

 

 

 

 


♥ چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, ساعت 1:12 توسط آرش

حرف حساب

12d9c086c7e33826ec7afe98d4979cad-425

 

اون دخترایی که وقتی دوتا لات میبینن عوض لبخند ،چادرشونو محکم تر میگیرن....

دخترایی که چادرشون خاکی و گلی و خیس میشه ولی از سرشون باز نمیشه....
دخترایی که سرشون بره چادرشون نمیره....

دخترایی که آروم و سنگین قدم بر میدارن که مبادا دل نامحرمی بلرزه....

دخترایی که زیباییشونو عرضه نمیکنن به هرکس و ناکسی....

دخترایی که از هر کس و ناکسی دل نمیبرن.....

دخترایی که بهشون میگن امل ولی بازم سکوت میکنن تا مبادا ترک بردارد چینی نازک عفتشون...

دخترایی که میراث زهرا (سلام الله) رو خوب حفظ کردن....

 

مث ماه یه دونه اند ،باید قدرشون رو دونست

هویشه سلامت باشی

 

=====================================

زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد.

مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت.
روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم!
مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هر جا دلت می خواهد!
زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده!
غروب به خانه آمد .
مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد .
زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟
مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید!
زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟
مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!

----------------------------------------------------------------------------------------------

دخترها وقتی ازدواج میکنن یه دغدغه دیگه به دغدغه هاشون اضافه میشه :سوت

و اونم اینکه حالا شوهرم چی بپوشه؟:قهقهه

♥ یک شنبه 22 تير 1393برچسب:, ساعت 23:31 توسط آرش

 

 

ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﭘﺮﺩﻩ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﮐﺮﺍﻥ ﻓﻴﻠﻢ
ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ . ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯ، ﻓﻴﻠﻢ ﺳﻘﻒ ﻳﮏ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ
ﻣﻴﺪﺍﺩ . ﺩﻭ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺳﻘﻒ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﻮﺩ، ﺳﻪ
ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺑﻌﺪ، ﭘﻨﺞ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﻭ ... ﻫﺸﺖ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺍﻭﻝ
ﻓﻴﻠﻢ ﻓﻘﻂ ﺳﻘﻒ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﻮﺩ؛
ﺻﺪﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﺎﺿﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﺮﮎ
ﺳﻴﻨﻤﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ
ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺒﺎﺯ ﻗﻄﻊ ﻧﺨﺎﻋﻲ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻩ ﺭﻭﻯ ﺗﺨﺖ
ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺯﯾﺮﻧﻮﯾﺲ ﺷﺪ:
 << ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ ۸ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﺎﻧﺒﺎﺯ
ﺑﻮﺩ ﻭ ﺷﻤﺎ ﻃﺎﻗﺖ آن را ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﺪ
.>>


♥ یک شنبه 1 تير 1393برچسب:, ساعت 20:3 توسط آرش